تاثیر یک مساله فلسفی بر معماری ایران
در بررسي تأثير فلسفه بر معماري، نگرش هاي متفاوتي وجود دارد، بعضي از آنها به معماري به عنوان يك بخش خاص كه الزماً با فلسفه اي خاص در هم تنيده است، نگاه مي كنند، در اين نگرش معماري به عنوان نمود و تجلي يك فلسفه خاص، ظهور پيدا مي كند و بیشتر به عنوان " فلسفه معماري " شناخته مي شود. اما اين مقاله، چنين نگرشي را درست و به حق نمي داند، معماري هيچ گونه فلسفه خاص- تأكيد مي كنم فلسفه خاص - و جدا از خود فلسفه ندارد. به عبارت ديگر، " فلسفه معماری وجود ندارد". اما اين بيان مانع از آن نمي شود كه فلسفه با معماري هماهنگ نباشد. در اينجا، تأثير اين دو بر يكديگر به صورت ساختاري است. تأثير ساختاري به معناي هماهنگي كلي تمام معارف آدمي با يكديگر است. به گونه اي كه هر كدام از معارف آدمي، مي تواند در معرفت ديگر او موثر باشد، هر چند كه اين تأثير و چگونگي آن، به صورت نا خود آگاه باشد .معمول است که در نگاه ساختاری، محقق به دنبال یک بسته پیش فرض ها یا زیر ساختار است تا بتوانند بنای معرفت را بر خاک آن زیر ساختار بنا کند.حال این مقاله سعی دارد تا رابطه ی یکی از ارکان اصلی فلسفه را با معماری نشان دهد.این رکن اصلی، نوع نگاه به ابژه، به عنوان موضوع شناخت در هر فلسفه ای است.
يكي از مباحث اصلي فلسفه مسلمانان، چگونگي رابطه بين فاعل شناسا ( سوژه ) با شي مورد شناسايي- ابژه – مي باشد. در فلسفه مسلمانان رابطه سوژه با ابژه، در ذيل بحث هستي شناسي قرار مي گيرد نه معرفت شناسي، و همينجا است كه پل ارتباط بين سوژه و ابژه، به پلی ميان " دو هستي " تبديل مي شود، وجود ذهني و وجود عيني. سوژه، در وجود ذهني متبلور مي شود و ابژه در وجود عيني، و همينجاست كه فهم رابطه سوژه و ابژه ، در اين مقال ، مهم نشخيص داده شده است زيرا كه معماری چيزي نيست جز وجود عيني -خود اثر- يك موجود ذهني- نقشه ذهني بنا-