ساختارشکنی
مفهوم ساختارشکنی:
«دیکانستراکشن: کنشِ تخریب، عبارتی گرامری/ برچینشِ ساختار واژگان در یک جمله... ۱- گشودن و واسازیِ اجزای یک کل/ بازکردن و پیاده کردن یک ماشین و آن را به جایی دیگر منتقل کردن ۲- ترتیب ابیات را به هم ریختن با تأکید بر وزن مثل نثر ۳- se deconstruire (خود-ویرانی) ... ساختار از دست دادن/ دریدا1 واژه دیکانستراکشن را از هایدگر گرفت. هایدگر واژه آلمانی Destruction را به معنای تخریب و ویرانی در سخنرانی «مسایل اولیه پدیدار شناسی» (۱۹۲۷) و در کتاب معروفش «وجود و زمان» به کار برد.
دیکانستراکشن در فارسی به ساختار زدایی ، شالوده شکنی ، واسازی ، بنیان فکنی ، ساختار شکنی و بن فکنی ترجمه شده است . شاید این کثرت اسامی به دلیل آن باشد که دیثکانستراکشن یک نگرش چند وجهی و چند معنایی به دال و مدلول و هر نوع متنی دارد .
از آنجایی که مبانی دیکانستراکشن مستقیما از فلسفه دیکانستراکشن استخراج شده و به لحاظ آشنایی نسبتا اندک معماران با فلسفه این مکتب ، برای استنباط معماری دیکانستراکشن ، ابتدا لازم است فلسفه دیکانستراکشن و مهم تر از آن ، زمینه های نظری این نحله فکری تبیین شود.
در نیمه اول قرن بیستم مهم ترین مکتبی که ادامه دهنده فلسفه مدرن محسوب می شد ، فلسفه اصالت وجود بود . ژان پل سارتر ( 1980 - 1905 ) فیلسوف فرانسوی ، پایه گذار این مکتب است . او خرد گرایی مدرن ، که توسط دکارت ، کانت و سایر بزرگان مدرن مطرح و تبیین شده بود ، را اساس فلسفه خود قرار داد . سارتر معتقد به خرد گرایی استعلایی ( Transendental Mind ) است . از نظر وی ، " فرد ماهیت خویش را شکل می دهد و نباید از این عامل در مسیر شخصیت فرد غافل ماند ... سارتر آزادی بی قید و شرط را از امکانات ذهن آدمی دانست . به نظر او آدمی آزاد است هر چه می خواهد اختیار کند و به همین جهت است که باید او را مسئول انتخاب های خود دانست . "
از نیمه دوم قرن اخیر ، فلسفه مدرن و مکتب اصالت وجود و خرد باوری از طرف مکتب جدیدی به نام مکتب ساختارگرایی مورد پرسش قرار گرفت . این مکتب در ابتدا توسط فردیناند دو سوسور ، زبان شناس سوییسی و لوی استراوس ، مردم شناس فرانسوی ، مطرح شد . ساختارگرایی واکنشی در مقابل خرد استعلایی و ذهنیت مدرن است . ساختارگراها معتقدند که عاملی مهم تر از ذهن وجود دارد که پیوسته مورد بی مهری قرار گرفته و آن ساختار زبان است . از نظر اندیشمندان ساختارگرا ، می باید ساختارهای ذهن بشری را مطالعه کنیم و این ساختارها بسیار مهم هستند . ساختار ذهن مبنایش زبان است . انسان بوسیله زبان با دنیای خارج مرتبط می شود .
اگر به عقیده دکارت همه چیز آگاهانه شکل می گیرد ، به نظر استراوس ، ساختارهای فرهنگ ، اساطیر و اجتماع آگاهانه نیست ، همه آنها در ساحت ناخود آگاه شکل می گیرد و مولفی ندارد . استوارس استیلای سیصد ساله ذهن استعلایی را زیر سوال برد . اگر از دوره دکارت ، انسان موجودی است خردورز ، از نظر استوارس موجودی است فرهنگی و ماهیت انسان در بستر فرهنگ شکل می گیرد . لذا جهت رهیافت به ماهیت بشر ، باید زبان ، فرهنگ و قومیت را مطالعه کنیم .به طور کلی ، " روش ساختارشناسی ، یافتن و کشف قوانین فعالیت بشری در چهار چوب فرهنگ است که با کردار و گفتار آغاز می شود . رفتار و کردار نوعی زبان است . به همین دلیل ساختارگراها ، ساختار های موجود در پدیده ها را استخراج می کنند . " چنانچه ژان پیاژه ( 1980- 1896 ) ، روان شناس فرانسوی ، مطالعات وسیعی در مورد ساختارهای رشد ذهن کودک و شخصیت کودک انجام داد .
مکتب دیکانستراکشن که یکی از شاخه های مهم فلسفه پست مدرن محسوب می شود ، نقدی به بینش ساختارگرایی و همچنین تفکر مدرن است .
مکتب دیکانستراکشن توسط ژاک دریدا ( - 1930 ) ، فیلسوف معاصر فرانسوی ، پایه گذاری شد .
دیکانستراکشن از نگاه دریدا:
«دیکانستراکشن، تدقیق و تحلیل موشکافانه یک «بافت» است. نقدِ صرف نیست. دیکانستراکشن، کنشِ یاد-آوری است؛ کنشِ حیرانی؛ حیرتی مستمر. دیکانستراکشن یک گرایش اخلاقی است؛ اخلاق به مفهومی که لویناس به کار میبرد. یعنی یک رابطه بنیادین، نه ضرورتا قواعدی برای زندگی در آن رابطه.» دریدا با طرح مفاهیمی چون «جهان وطنی» یا «بخشایش» و نیز «عدالت» و «قانون» در صدد نزدیک تر کردنِ فاصله میان حقوق و اخلاق برآمدهاست. «دیکانستراکشن صرفاً تحلیل گفتمانها، تحلیل مفاهیم و گزارههای فلسفی یا تحلیل نشانه شناختی نیست و نباید باشد. بلکه همچنین باید نهادها و ساختارهای اجتماعی و سیاسی و سختترین سنتها را به چالش بکشد.» در همین ارتباط میتوان به نامه دریدا خطاب به ایزوتسو اشاره کرد که در آن تأملات طرح وار و مقدماتی درباره واژه دیکانستراکشن آمدهاست و دریدا در این نامه معروف میکوشد تا بگوید که «دیکانستراکشن» چه چیز نیست یا به عبارت بهتر، چه چیز نباید باشد و در بیان این امر، مسئله دیکانستراکشن را کاملاً مسئله ترجمه و مسئله مفاهیم زبان میداند. او حتی در زبان فرانسه نیز معادلی را برای دیکانستراکشن بیان نمیکند. او این واژه را در فرهنگ Littre یافتهاست: «دیکانستراکشن: کنشِ تخریب،
خود دریدا می گوید : " دیکانستراکشن کردن یک متن به معنای بیرون کشیدن منطق ها و اسنتباطات مغایر با خود متن است . در واقع گسترش درک مجازی است . "
به طور کلی دیکانستراکشن نوعی وارسی یک متن و استخراج تفسیرهای آشکار و پنهان از بطن متن است . این تفسیرها و تاویل ها می تواند با یکدیگر و حتی با منظور و نظر پدید آورنده متن متناقض و متفاوت باشد . لذا در بینش دیکانستراکشن ، آنچه که خواننده استنباط و برداشت می کند واجد اهمیت است و به تعداد خواننده ، برداشت ها ، استنباطات گوناگون و متفاوت وجود دارد . خواننده معنی و منظور متن را مشخص می کند و نه نویسنده . ساختاری ثابت در متن و یا تفسیری واحد از آن وجود ندارد . ارتباط بین دال و مدلول و رابطه بین متن و تفسیر شناور و لغزان است .
شخصی که این مباحث فلسفی را وارد عرصه معماری نمود ، پیتر آیزنمن2، معمار معاصر آمریکائی است . آیزنمن نه تنها با مقالات و سخنرانی های خود ، بلکه با فضاها ، کالبدها و محوطه سازی های متعددی که ساخته ، فلسفه دیکانستراکشن را به صورت یکی از مباحث اصلی معماری در طی دهه هشتاد میلادی در آورد .
علم قرن نوزدهم و یقین علمی آن دوره دیگر اعتبار خود را از دست داده است . قوانین جدید فیزیک مانند قانون نسبیت آلبرت اینشتین و اصل عدم قطعیت ورنرهایزنبرگ ، دریافت ما را از جهان پیرامون تغییر داده است .
لذا اگر معماری یک علم است باید این معماری بر اساس علم و فلسفه امروز و دریافت کنونی ما از خود و محیط اطراف باشد . معماری امروز ما باید از علم و فلسفه قرن نوزده گذر کند و خود را با شرایط جدید منطبق سازد . همچنان که معانی ، مفاهیم و نمادها در علم و فلسفه عوض شده ، در معماری نیز باید عوض شود .
در گذشته و همچنین در معماری مدرن و پست مدرن آنچه که حضور داشته ، تقارن ، تناسب ، وضوح ، ثبات ، مفید وبودن و سودمندی بوده است . در این تقابل های دوتایی همواره یکی بر دیگری ارجحیت داشته . اما آنچه که مورد غفلت قرار گرفته و غایب بوده ، عدم تقارن ، عدم وضوح ، ابهام ، ایهام ، منعکس کننده شرایط ذهنی و زیستی امروز ما باشد و آنچه که در معماری امروز ما مورد غفلت قرار گرفته ، بخشی از زندگی امروز ما است .
در معماری دیکانستراکشن سعی بر این است که برنامه و مشخصات طرح مطالعه و وارسی دقیق قرار گیرد . همچنین خود سایت و شرایط فیزیکی و تاریخی آن و محیط اجتماعی و فرهنگی ای که سایت در آن قرار گرفته نیز مورد بازبینی موشکافانه قرار می گیرد . در مرحله بعد تفسیرها و تاویل های مختلف از این مجموعه مطرح می شود . در نهایت کالبد معماری به صورتی طراحی می شود که در عین بر آورده نمودن خواسته های عملکردی پروژه ، تناقضات و تباینات بین موضوعات اشاره شده در فوق و تفسیرهای مختلف از آن ارائه شود . لذا شکل کالبدی به صورت یک مجموعه چند معنایی ، ابهام انگیز ، متناقض و متزلزل ارائه می شود ، که خود طرح زمینه را برای تفسیر و تاویل آماده می کند .
آیزنمن در مقاله " مرز میانی " از واژه " Catachresis " استفاده کرده که به معنای دو پهلو یا ایهام است . دو پهلو مرز میانی است . در دوپهلو یا ایهام ارجحیتی وجود ندارد . هم این است و هم آن - نه این است و نه آن . آیزنمن در این مقاله می نویسد : " دو پهلو حقیقت را می شکافد و این امکان را می دهد که ببینیم حقیقت چه چیزی را سرکوب نموده است . "
فلسفه و هستي:
فلسفه عبارت است از پرسش فرارونده و مرز شكننده از كلي ترين چيزي كه با آن مواجه هستيم. مفهوم اصلي فلسفه « در پرسش بودن» است و به جواب درباره پرسش وجود ما قانع نيست و به گسترش اين پرسش مي پردازد و اگر هستي بنيادي ترين مفهوم باشد. پرسش فلسفي آن را بسان پاسخ سخت مي پذيرد.
در عين حال كه خود آن يك پاسخ است، اما براي فهميدن آن پاسخ راه آساني در پيش ندارد و راهي راكه جلو پا مي گذارد پرسشهاي ديگر را در آستين دارد. شبيه راهيست كه انسان آن را پيدا كرده و راهي نتيجه بخش است اما اين راه مانند جاده تاريكي است كه مسير آن از ميان جنگل انبوه و پر پيچ و خم مي گذرد و علاوه بر آن همبن جاده را بين چندين جاده ديگر انتخاب كرده باشيم و با گذشتن از هر پيچ (سؤال) جاده مفهوم جديدتري براي ذهنيت (مقصد) انسان كشف مي شود.(كشف : ادامه راه) زيرا هر چه كشف كني به آخر راه بيشتر نزديك مي شوي و اين كشف چيزي جز به پاسخ رسيدن سؤالاتي كه در بطن «پاسخ سخت» قرار دارد (پيچ ها) نمي باشد. فلسفه به مثابه علمي دقيق رؤيايي است كه به پايان رسيده است و وابستگي فوري و بي واسطه با زندگي عملي دارد كه خود امري بيش از علم محسوب مي شود. به اين دليل از اين ابزار در جهت فهم هستي استفاده مي شود.
مسئله هستي:
هايدگر در راه شناساندن مسئله هستي به اين موضوع پي برد كه زندگي ما بر اساس سنت (خصوصاً سنت كانت گرايان) بر پايه منطق كه نهاده شده است و زندگي انسان ها با تمامي فرديت مشخص و وضعيت هاي تاريخي اش سرچشمه حقيقت هاي نظري است. در اين زمينه هايدگر اين حقيقت نظري كه برگرفته از ريشه هاي فكري كانت (منطق) است را به چالش مي كشد.
تا قبل از نظريه هاي هايدگر، نظريه هاي نوكانت گرايان كه در كل از نظريه كانت در مورد هستي برگرفته شده بود، پايه و اساس انديشه هاي هستي بودند. هستي از نظر نوكانت گرايان فقط هستي شكل هاي ظهور بود و بس. منظور از ظهور وجود عيني و قابل لمس با حواس تجربي است بنابراين هستندگان (هستندگان: آنهايي كه وجود دارند.) قابل شناسايي داراي هستي بودند. اما كانت گرايان در تمامي شكل هايش، مخالف طرح مسئله هستي بودند. چه رسد به آن كه آن را مهم ترين نكته فلسفه (از نظر هايدگر) به حساب آورند. كانت مي گويد: اگر بگوئيم «خدا هست» يا «خدايي وجود دارد» هيچ محمول تازه اي را به مفهوم خدا نيافزودهام. فقط امكان اين حضور يكباره را پيش كشيده ام و بس. اما هستن را به خدا نيافزوده ام و او معتقد است كه هستن نمي تواند محتوي يا مفهوم چيزي باشد و بدين ترتيب هستي چيزي نيست جز هستنده اي خالص و مشخص كه در پيش روي من قرار دارد و بايد آن را بشناسم. اين هستنده يا چيز مشخص، از طريق ساختار پيشاتجربي شهود و فهم قابل تشخيص وشناسايي است.
همان طور كه در بحث فلسفه آمد بزرگترين و بنيادي ترين پرسش را اگر هستي بدانيم بدين ترتيب هايدگر نيز با هرمنوتيك كه همان رابطه انسان با جهان است، به عنوان
بنيادي ترين پرسش و يك سوال فلسفي برخورد مي كند
ساختار شکنی :
معماری همواره یک نهاد فرهنگی مرکزی بوده است که به خاطر ثبات و نظمش ارزش یافته است. معمار رویای فرم خالص را در سر داشته است ;رویای خلق چیزهایی که عاری از بی ثباتی و بی نظمی باشد.ساختمانها با انتخاب فرمهای هندسی ساده –مکعب,کره,استوانه,هرم,مخروط و جز آنها-و آمیختن آنها درون مجموعه های تابع قوانین ترکیب که از برخورد فرم هر چیز با هر فرم دیگری جلوگیری می کنند,ساخته می شوند. هر گونه برخورد احتمالی از پیش حل شده است.این ساختار هندسی به ساختار فیزیکی تبدیل می شود و خلوص صوری (فرمال) آن وجه تضمین ثبات ساختارش می شود.
آنچه طرحها را دیکانستراکتیو می کند همان توانایی آشفتن اندیشه ما درباره فرم است .بیشتر اوقات و به نادرست ,دیکانستراکشن به عنوان جدا شده از شاختار درک می شود." دیکانستراکشن "تخریب یا پنهان کاری نیست . دیکانستراکشن تمامی قدرت خود را از راه به مبارزه طلبیدن ارزشهای قوی مانند هماهنگی ,وحدت و ثبات به دست می آورد و در عوض دیدگاه متفاوتی از ساختار را پیش رو می نهد,با دیدگاهی که طبق آن ترکها در بطن ساختار قرار دارند و نمی توانند بدون ویران کردن آن بر طرف شوند.در واقع این ترک ها ساختاری هستند. بنابراین معمار دیکانستراکتیو,کسی نیست که ساختمان ها را بی دفاع می کند,بلکه کسی است که مشکلات اصلی درون ساختمان ها را-یعنی ترک های ساختاری را-تعیین می کند.آشفتن فرمی از سمت خارج صرفا تهدید کردن آن فرم نیست, بلکه برای آسیب رساندن به آن یا پیراستن آن است.
دیکانستراکشن بیشتر معماری لا مکان,تغییر مسیر داده شده, بسیار متمایز و تحریف شده است تا اینکه معماری تخریبی, بی دفاع, زوال یافته, ضد ترکیب و از هم پاشیده.در نگاه اول, تمایز بین فرم و تحریف پیرایه ای آن خیلی واضح به نظر می آید.اما در محک دقیق تر خط بین آنها گم می شود . فرم دیگر به سادگی داخل را از خارج جدا نمی کند, تقسیم بندی داخل و خارج بر هم زده شده است, زیرا هندسه ای را محقق می سازد که می خواهد بسیار پیچیده تر باشد.
مدرنیستها می گویند که فرم تابع کارکرد است و اینکه کارکرد در فرم های کارآمد لزومآ هندسه ناب نیز به همراه دارد. اما زیبایی شناسی ساده و موثر آنها واقعیت درهم و برهم نیازمنیهای واقعی کارکردی را نادیده می گیرد. در معماری دیکانستراکتیست,نخست فرمها تعمیم داده می شوند و تنها پس از آن است که برنامه ای کارکردی ارائه می گردد.
در ادامه تعدادی از کارهای بزرگ انجام شده در این زمینه را بررسی خواهیم کرد.
1-ژاک دریدا ( - 1930 ) ، فیلسوف معاصر فرانسوی ،هشتم اکتبر (17 مهر)، بر اثر ابتلا به سرطان لوزالمعده در پاریس در گذشت.
دریدا در 15 ژوئیه 1930 در الجزیره به دنیا آمد و در طول عمر خود تاثیر فراوانی بر روی فلسفه گذارد.
وی بنیانگذار و پدر "دیکاستراکشن ـ Deconstruction" خوانده میشود،
دریدا از سال 1967 ، یعنی زمانی که سه کتاب او منتشر شد ، در مجامع روشنفکری و فلسفی غرب مطرح گردید . این سه کتاب عبارتند از :
گفتار و پدیدار ، نوشتار و دیگر بودگی و نوشتار شناسی .
2-پیتر آیزنمن متولد 11 آگوست سال 1932 در «Newjersey»، «Newark»، یکی ازمعماران مشهور قرن 20 ام آمریکا است. این معمار در زمینه دیکانستراکشن فعالیت کرده و جزوگروه 5 نفره «آیزنمن،چارلز گواتمی،جان هیداک،ریچارد میر و میشل گریوز» است که آثار خود را در سال 1969، درموزه هنرهای مدرن، در قالب ساختارشکنی مطرح کرده و متعاقبأ در سالهای بعد هر کدام شیوه های منحصر بفرد و آرمان گرایانه ای را توسعه داده اند. آیزنمن درجه لیسانس معماری خود را از دانشگاه Cornell University و فوق لیسانس معماری را از دانشگاه Columbia University، درجه فوق لیسانس هنر و دکترای خود را از دانشگاه University of Cambridge اخذ کرده است.
آنچه در معماری آیزنمن، بسیار مورد توجه قرار می گیرد، تجزیه کردن فرم معماری از دیدگاه علمی و نظری است.
منابع:
http://mohammadhamed.mihanblog.com/Post-170.ASPX